ساز درون

ساخت وبلاگ

در میان شهر غم تنهای تنها مانده ام

سر به سر رنج و اسیر جهل دنیا مانده ام

 

خسته از دیروز و از تکرار چرخ روزگار

گمشده امروزم و در فکر فردا مانده ام

پرده ها افتاده بر پیدا و ناپیدای دل

یک جهان در پرسش و در حلِّ آیا مانده ام

 

قسمتِ من نوبهار و دشتی از آلاله بود

خود نمی دانم چرا در سوزِ سرما مانده ام

شب گذشت و آتشی افتاده بر ساز درون

لا به لای روزنِ افکار بیجا مانده ام

دیده ها خاکستری از آتش دیدار او

تا ابد در حسرتِ یک چشم زیبا مانده ام

شعرهای تنها...
ما را در سایت شعرهای تنها دنبال می کنید

برچسب : درون, نویسنده : 7sheretanha6 بازدید : 205 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:56